ما لشکر امام حسینیم،
حسین وار هم باید بجنگیم،
اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در
آغوش بگیریم کلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم:
((اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و
مماتی ممات محمد و آل محمد))
امروز برای شهدا وقت نداریم
از عشق مگو قصه که ما وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
از بهر ملاقات خدا وقت نداریم
در کوفه تن غیرتمان خانه نشین است
بهر سفر کرب و بلا وقت نداریم
هر چند که خوبست شهیدانه بمیریم
زیباست ولی حیف که ما وقت نداریم
جانبازی ،
همان عشقبازی است!
و « همه بازی است، الا عشقبازی»...
در شیوه جانبازی،
با دست و پای « قطع » شده،
وصل می شوند
فرهنگ جانبازی،
فرهنگ،
قمر بنی هاشم
است...
حاج حسین
علمدار ...جبهه ها
می خواهم آسمانی شوم ،
دیگر از زمین وزمینیان خسته شده ام
مرگی سرخ...
او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت؛
چه می گویم؟
چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است...
فرازی از وصیتنامه شهید حاج حسین خرازی:
از مردم می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق
است، اول می خواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از
خدا می خواهم که ادامه دهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگی
شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به
ما آموختند.
از مسئولین عزیز و مردم حزب الهی می خواهم که در مقابل آن
افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و
الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی حجابی
زده اند در مقابل آنها
ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این
فسادها را بگیرید.
والسلام حسین خرازی 1/10/1365
کنترل کارت ها به عهده من بود. فرماندهان یکی یکی با نشان دادن کارت شناسایی وارد محوطه می شدند و از آنجا به محلی که جلسه برگزار می شد، می رفتند.نگاهم به در بود. یک ماشین جیپ جلوی در نگهبانی توقف کرد. قصد ورود به محوطه را داشت.
جلو رفتم و گفتم: "لطفا کارت شناسایی."
گفت: "ندارم."
گفتم:"ندارید؟"
گفت:" نه ندارم."
گفتم:" پس باعرض معذرت اجازه ورود به جلسه رو هم ندارین!"
دستش را روی شانه راننده زد و گفت: "حرکت کن:
جلویش ایستادم و گفتم:" کجا؟"
گفت:"تو محوطه"
گفتم: "نمی شه"
گفت: "بهت میگم بروکنار."
گفتم:"نه آقا نمیشه."
گفت:"چی چی رو نمیشه، دیرم شد."
محکم واستوار جلویش ایستادم و به دوستم گفتم:
"آماده باش هر وقت گفتم، شلیک کن."
دوستم اسلحه رابه طرف ماشین گرفت و با لهجه زیبای یزدی دو سه بار گفت: "رضایی بزنم یا می زنی؟ رضایی بزنم یا می زنی؟"
وقتی راننده جدیت مان را دید گفت: "حاجی، این آقای بسیجی، شوخی سرش نمی شه!"دست برد. داخل جیبش و کارتش را بیرون آورد و گفت: "بفرمایید این هم کارت شناسایی!"
مشخصات کارت را با دقت خواندم نوشته بود:
حاج حسین خرازی
گفتم:"ب ب ببخشید آقا من فقط به وظیفه ام عمل کردم."
حاجی خندید وگفت :" آفرین بر شما رزمندگان، وظیفه شناس"
بعد از آن هر وقت مرا می دید. می خندید و گفت: "رضایی بزنم یا می زنی"؟