این رسم ما نبود که ز باران جدا شویم


این رسم ما نبود که زیاران جدا شویم .

 در هجوم وحشت شب بی صدا شویم

 این عهد ما نبود که در انتهای راه

 . ما بین کوچه ها تک و تنها رها شویم

 آن روزها که شوق شهادت به سینه بود

. توفیقمان نبود که شبیه شما شویم

 رفتید تا همچو پرستو رها شوید .

 ماندیم ما که همنفس سرفه ها شویم

ای کاش می شد از لبتان ساغری زنیم .

 تا همنشین و هم نفس آل عبا شویم

رفتید خوش به حال شما یادمان کنید .

 شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد