این رسم ما نبود که زیاران جدا شویم .
در هجوم وحشت شب بی صدا شویم
این عهد ما نبود که در انتهای راه
. ما بین کوچه ها تک و تنها رها شویم
آن روزها که شوق شهادت به سینه بود
. توفیقمان نبود که شبیه شما شویم
رفتید تا همچو پرستو رها شوید .
ماندیم ما که همنفس سرفه ها شویم
ای کاش می شد از لبتان ساغری زنیم .
تا همنشین و هم نفس آل عبا شویم
رفتید خوش به حال شما یادمان کنید .
شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم